فندق کوچولوی مامان و بابا خوش اومدی.

از پنج تا نه...

1393/11/7 6:36
نویسنده : مادر قشنگ
98 بازدید
اشتراک گذاری

سلام پسر گوگولیه مامان. 

خیلییییییی وقته نیومدم وبلاگت ...ببخشید گل مامان. غمگین

الان ساعت 6:15 صبحه . امروز هشت ماه و هفت روز از با هم بودنمون میگذره.

از اتفاقات این چند ماه بگم که بیشتر در تکاپوی اماده شدن برای ورود شما بودیم و همچنان هستیم. جشن

بابایی رفت قشم و با یه عالمه لباسا و وسایل خوشگل برای گل پسرمون برگشت. آرام

ولی کالسکه نخرید ...گفت به دلم نبود ..بابابزرگ هم گفتن هرچی دوست دارید بگیرید ، خلاصه که ست کالسکه رو از تهران خریدیم و با تیپاکس اومد .مبارک باشه گلم.

منم یه هفته نبود بابا  رو نقل مکان کردم خونه بابابزرگ ، ولی انصافا بطرز وحشتناکی دلتنگ بابایی بودم .گریه

بعد اومدن بابا هم بخاطر ویروس آبله توی ساختمانمون ، دوباره نه روزی خونه بابابزرگ موندگار شدیم.هیس

 

از مهمونیا بگم که خاله ندا آش ویارونه برامون درستید و دعوتمون کرد با دختر خاله ها و زنعمو و خاله و ....

زنعمو سهیلا یه روز ناهار زحمت کشیدن و برامون ویارونه آوردن.

دختر خاله ام شیوا جون هم آش برامون آورد.

خاله بزرگه خودم هفته پیش حلیم مهمونم کرد . و زنعموی خودم {زن عمو حجت الله } دوشنبه گذشته آش مهمونمون کرد.

شب چله هم مامان جون {مامان بابایی}  و عمه برامون ویارونه آوردن و خلاصه امسال شب چله همه خونه ما بودن و خوش گذشت.

راستی مامان جون انشالله برای بدنیا اومدن شما برمیگردن.جشن

من خیلی اصرار کردم پیش خاله بمون ولی دلش میخواد بیاد و پیشمون باشه.

یه عالمه هم چیزای خوشگل برای شما خریدن.قوی

درباره اسم قشنگت هم یه پست جدا میزارم.سوال

فعلا بای.

پسندها (1)

نظرات (0)