از تولد تا پایان شش ماهگی
سلام.
حالا میخوام خاطراتت از تولد تا شش ماهگی رو بنویسم.
روز 12 بهمن 93 بدنیا اومدی.سه هفته زودتر از موعد.
وزن1720 گرم و قد 48 سانتیمتر.
تا چند روز بعد از زایمان من ورم خیلییییی وحشتناکی داشتم که چندبار دکتر و آزمایش و ...و شکر خدا خوب شدم.
یه کمی زردی داشتی که دستگاه گرفتیم و خوب شدی .
روز دهم تولدت مهمونی گرفتیم و پدر و مادر بزرگها ، خانواده خاله ها،عمو ها و عمه و دایی حضور داشتن.
همون شب بابا بزرگ علیخان یعنی بابای خودم تو گوشت اذان دادن و اسمت رو آرین گذاشتیم.
راستی اسم دومت هم بخاطر ارادت خاصی که به امام رضا دارم ،رضا ، گذاشتیم.
وقتی باباجون اذان میگفتن ، من از خوشحالی اشک میریختم و فقط از خدا برات سلامتی و خوشبختی طلب کردم و
از خدا خواستم به همه منتظرها به خیر و مصلحت بچه سالم بده . الهی آمین
چون زود بدنیا اومدی سه مرتبه آزمایش تیروئید دادی. بمیرم برات.
رفلاکس شدید داشتی و من و بابا و بقیه خیلی مراقبت بودیم .(الان خیلیییییی خیلیییییی بهتر شدی شکر خدا.)
چهارشنبه سوری امسال با پدربزرگ هاو مادربزرگها .خاله ها. عمه و دایی دم در خونه مراسم رو برگزار کردیم که بی نهایتتتتتتت خوش گدشت ...عالی بود.
امسال عید نوروز عطر و بوی دیگه ای داشت. گل پسرم کنارمون بود .
یکی از لباسهایی که مامان جون برات سوغات آورده بودن رو پوشیدی و مهمونی میرفتیم.
کلی هم عیدی گرفتی.
یکشنبه سی فروردین ختنه شدی که شب مهمونی گرفتیم و البته عمه جون برای شام خیلیییییی خیلیییی زحمت کشیدن . ممنون.
ختنه ات کردیم آوردیم خونه و من هربار گریه میکردی باهات اشک میریختم ...خیلی دلم ریش شد. بمیرم برات.
چهار ماه و نیمت که بود یکی دوبار غلت زدی و دیگه نزدی تا قبل از 5 ماهگی که یاد گرفتی و دیگه همش کارت شده غلت زدن. هههههه
پنج ماه و یک هفته ات که بود تا یک هفته ماما و بابا میگفتی اما دیگه نمیگی ...یادت رفت...
بهت یاد دادم وقتی دراز کشیدی صورتمو میبرم روبروی صورتت و میگم مامانو ناز کن...نازی مامان ،ناااازی و شما اون دستهای کوچولوت رو میزاری رو گونه های من ...و من انگار خدا همه دنیا رو داده بهم ...دستهاتو غرق بوسه میکنم.
قربون دستای تپل و کوچولوت بشم مامان.
از رابطه ات با بابایی بگم که خدا رو شکر عالیه. باورم نمیشه و الیته هیچ کس تا با چشماش نبینه باور نمیکنه...
وقتی چشمت به بابا میفته یه لبخند بزرگ و معنادار روی لبهات مینشینه.
باباهم که دیگه سنگ تمام میزاره برات.
تا دو ماهگی یه عادت عالی داشتی، میخوابوندمت روی سینه ام و شما آروم میگرفتی و خوابت میبرد ...
بعضی شبا تا صبح همینجوری بودیم.
با بابات هم یه عکس فوق العاده زیبا تو همین حالت داری که البته هر دوتون خوابتون برده بود و منم شکار لحظه ها و ...
دایی و خاله کیمی هم کلی سر این عکسا سربسرمون گذاشتن. هههههههه
برای واکسنهات مامان جون فرشته میومدن پیشمون و بعدش میرفتیم خونشون.
تاب سواری رو خیلی دوست داری و ساعتهاتو بغلمون تو تاب آروم میگیری.
عمو علی سه ماهت بود بهت یه کاری یاد داده با لبهات ...بهت میگه پورت پورت کن و انچام میده و شما هم انجامش میدی .ههههه
عاشق آویز تختت هستی و کلی براش ذوق میکنی و دست و پا میزنی.البته من آویزت رو زیاد کوک کردم و کوکش خراب شد ...با بابایی رفتیمیه مدل دیگه خریدیم باطری داره...ولی قبلیه رو بیشتر دوست داری منم اون قبلی رو آویزون کردم بالای تشک بازیت.
ماهی تشک بازیتو خیلی خیلی دوست داشتی و ذوق میکردی.
توی رنگها فهمیدم رنگ زرد و قرمز رو خیلی دوست داری و عکس العمل زیادی نشون میدی.
پسر عمو مصطفی (پسر عموی من )خیلیییییییی خیلییییییی دوستت داره.
شما هم با آقایون روابط خیلی خوبی داری .
پسر خاله ات امین جون بی نهایت دوستت داره و مثل داداش بزرگ مواظبته.
دختر و پسرعمه ات ، آرمیتا و آرمان هم خیلی دوستت دارن.
رها دختر کوچولوی عمو هم همش میبوسدت و خیلی ناز نازیه.
خلاصه که خیلی عشقی.
بازی رو دوست داری و همش میخوای باهات بازی کنم. گاهی کم میارم. هههههه
حسابی میخندی خصوصا وقتی با بابایی هستی.
الان هم چند روزه غذا رو شروع کردم . حریره بادوم دوست نداشتی ولی سرلاک رو بهتر خوردی .
سوپ هم بگیر نگیر.
از سه ماهگی لثه هات درد گرفته ولی هنوز خبری از دندون نیست.
دو بار خاله ندا اومده خونمون ازت عکاسی کرده و یه بار هم خونه خودشون. طفلکی به خاطرت کلی فلش چتر و دم و دستگاهشو آورده خونمون تا عکس خوشگل بگیره ازت. ممنون
هر وقت کاری بیرون داشته باشم خاله نیلوفر با جون و دل ازت مراقبت میکنه.
خاله نادیا هم فیلم و عکسات رو میفرستم براش و از اونور ضعف میکنه .
از عید به اینور هم با بابایی حمامت میدیم.
الان دیگه کلی با پوپتهای حمامت باری میکنی.بابا میزاردت تو تشت و باهات بازی میکنه.
ار همون اولین بار که هنوز دو ماهت نشده بود بابات باهات تو حمام باری میکرد و من همش میترسیدم سرما بخوری و میگفتم زودددددددددددد باش و بابا همچنان شما رو تو تشت میذاشت . ههههههه
شما هم که عشق آب و آب بازی.
فعلا همینا یادم بود .بازم یادم بیاد مینویسم برات.
فقط میدونم خیلییییی عشقی...