فندق کوچولوی مامان و بابا خوش اومدی.

از تولد تا پایان شش ماهگی

1394/5/24 19:55
نویسنده : مادر قشنگ
100 بازدید
اشتراک گذاری

سلام.

حالا میخوام خاطراتت از تولد تا شش ماهگی رو بنویسم.

روز 12 بهمن 93 بدنیا اومدیفرشته.سه هفته زودتر از موعد.تعجب

وزن1720 گرم و قد 48 سانتیمتر.

تا چند روز بعد از زایمان من ورم خیلییییی وحشتناکی داشتم که چندبار دکتر و آزمایش و ...و شکر خدا خوب شدم.

یه کمی زردی داشتی که دستگاه گرفتیم و خوب شدی .

روز دهم تولدت مهمونی گرفتیم و پدر و مادر بزرگها ، خانواده خاله ها،عمو ها و عمه و دایی حضور داشتن.جشن

همون شب بابا بزرگ علیخان یعنی بابای خودم تو گوشت اذان دادن و اسمت رو آرین گذاشتیم.آرام

راستی اسم دومت هم بخاطر ارادت خاصی که به امام رضا دارم ،رضا ، گذاشتیم.فرشته

وقتی باباجون اذان میگفتن ، من از خوشحالی اشک میریختم آرامو فقط از خدا برات سلامتی و خوشبختی طلب کردم و

از خدا خواستم به همه منتظرها به خیر و مصلحت بچه سالم بده . الهی آمینفرشته

چون زود بدنیا اومدی سه مرتبه آزمایش تیروئید دادی. بمیرم برات.غمگین

رفلاکس شدید داشتی و من و بابا و بقیه خیلی مراقبت بودیم سبز.(الان خیلیییییی خیلیییییی بهتر شدی شکر خدا.)

چهارشنبه سوری امسال با پدربزرگ هاو مادربزرگها .خاله ها. عمه و دایی دم در خونه مراسم رو برگزار کردیم که بی نهایتتتتتتت خوش گدشت ...عالی بود.دلغک

امسال عید نوروز عطر و بوی دیگه ای داشت. گل پسرم کنارمون بود .چشمک

یکی از لباسهایی که مامان جون برات سوغات آورده بودن رو پوشیدی و مهمونی میرفتیم.

کلی هم عیدی گرفتی.خندونک

 

 

یکشنبه سی فروردین ختنه شدی که شب مهمونی گرفتیم و البته عمه جون برای شام خیلیییییی خیلیییی زحمت کشیدن محبت. ممنون.

ختنه ات کردیم آوردیم خونه و من هربار گریه میکردی باهات اشک میریختم ..گریه.خیلی دلم ریش شد. بمیرم برات.

چهار ماه و نیمت که بود یکی دوبار غلت زدی و دیگه نزدی تا قبل از 5 ماهگی که یاد گرفتی و دیگه همش کارت شده غلت زدن. ههههههخنده

پنج ماه و یک هفته ات که بود تا یک هفته ماما و بابا میگفتی اما دیگه نمیگی ...یادت رفت...سوال

بهت یاد دادم  وقتی دراز کشیدی صورتمو میبرم روبروی صورتت و میگم مامانو ناز کن...نازی مامان ،ناااازی و شما اون دستهای کوچولوت رو میزاری رو گونه های من محبت...و من انگار خدا همه دنیا رو داده بهم ...دستهاتو غرق بوسه میکنم.بوس

قربون دستای تپل و کوچولوت بشم مامان.

از رابطه ات با بابایی بگم که خدا رو شکر عالیه. باورم نمیشه و الیته هیچ کس تا با چشماش نبینه باور نمیکنه...

وقتی چشمت به بابا میفته یه لبخند بزرگ و معنادار روی لبهات مینشینه.چشمک

باباهم که دیگه سنگ تمام میزاره برات.

تا دو ماهگی یه عادت عالی داشتی، میخوابوندمت روی سینه ام و شما آروم میگرفتی و خوابت میبرد ...

بعضی شبا تا صبح همینجوری بودیم.فرشته

 

با بابات هم یه عکس فوق العاده زیبا تو همین حالت داری که البته هر دوتون خوابتون برده بود و منم شکار لحظه ها و ...

دایی و خاله کیمی هم کلی سر این عکسا سربسرمون گذاشتن. ههههههههخندونک

برای واکسنهات مامان جون فرشته میومدن پیشمون  و بعدش میرفتیم خونشون.

تاب سواری رو خیلی دوست داری و ساعتهاتو بغلمون تو تاب آروم میگیری.خواب

عمو علی سه ماهت بود بهت یه کاری یاد داده با لبهات ...بهت میگه پورت پورت کن و انچام میده و شما هم انجامش میدی .هههههجشن

 

عاشق آویز تختت هستی و کلی براش ذوق میکنی و دست و پا میزنی.البته من آویزت رو زیاد کوک کردم و کوکش خراب شد زبان...با بابایی رفتیمیه مدل دیگه خریدیم باطری داره...ولی قبلیه رو بیشتر دوست داری  منم اون قبلی رو آویزون کردم بالای تشک بازیت.دلخور

ماهی تشک بازیتو خیلی خیلی دوست داشتی و ذوق میکردی.

 

توی رنگها فهمیدم رنگ زرد و قرمز رو خیلی دوست داری و عکس العمل زیادی نشون میدی.

پسر عمو مصطفی (پسر عموی من )خیلیییییییی خیلییییییی دوستت داره.فرشته

شما هم با آقایون روابط خیلی خوبی داری .درسخوان

پسر خاله ات امین جون بی نهایت دوستت داره و مثل داداش بزرگ مواظبته.فرشته

دختر و پسرعمه ات ، آرمیتا و آرمان هم خیلی دوستت دارن.فرشته

رها دختر کوچولوی عمو هم همش میبوسدت بوسو خیلی ناز نازیه. فرشته

خلاصه که خیلی عشقی.

 

بازی رو دوست داری و همش میخوای باهات بازی کنم. گاهی کم میارم. ههههههدلغک

 

حسابی میخندی خصوصا وقتی با بابایی هستی.خنده

الان هم چند روزه غذا رو شروع کردم . حریره بادوم دوست نداشتی ولی سرلاک رو بهتر خوردی .

سوپ هم بگیر نگیر.

 

از سه ماهگی لثه هات درد گرفته ولی هنوز خبری از دندون نیست.سوال

دو بار خاله ندا اومده خونمون ازت عکاسی کرده و یه بار هم خونه خودشون. طفلکی به خاطرت کلی فلش چتر و دم و دستگاهشو آورده خونمون تا عکس خوشگل بگیره ازت. ممنونقوی

هر وقت کاری بیرون داشته باشم خاله نیلوفر با جون و دل ازت مراقبت میکنه.محبت

خاله نادیا هم فیلم و عکسات رو میفرستم براش و از اونور ضعف میکنه .خوشمزه

از عید به اینور هم با بابایی حمامت میدیم.تشویق

الان دیگه کلی با پوپتهای حمامت باری میکنی.بابا میزاردت تو تشت و باهات بازی میکنه.

ار همون اولین بار که هنوز دو ماهت نشده بود بابات باهات تو حمام باری میکرد و من همش میترسیدم سرما بخوری و میگفتم زودددددددددددد باش قهرو بابا همچنان شما رو تو تشت میذاشت . هههههههبای بای

شما هم که عشق آب و آب بازی.خندونک

فعلا همینا یادم بود .بازم یادم بیاد مینویسم برات.

فقط میدونم خیلییییی عشقی...محبت

 

پسندها (1)

نظرات (0)