فندق کوچولوی مامان و بابا خوش اومدی.

باز هم اومدم...

1393/8/22 12:07
نویسنده : مادر قشنگ
104 بازدید
اشتراک گذاری

سلام پسر گلم.

پسر بازیگوش و کاراته کار .خنده ماشاالله 

پسر گلم امروز من و شما پنچ ماه و بیست و دو روز از باهم بودنمون میگذره قربونت بشم.

هفته پیش رفتم دکتر و خدا رو شکر فهمیدم جفت بالا رفته و خلفی شده. طول سرویکس هم که بیشتر شده و 39.3 شده. آرام

ولی دکتر گفته خیلی باید مراقب باشم.

از آبان ماه بگم که مامان جون بلاخره بسلامتی رفتن سفر پیش خاله .قبل از رفتنش هم لباسها و وسایلی که از قبل برای سیسمونی شما تهیه کرده بود رو به من و خاله بزرگه نشون داد و سفارشات لازم رو به خاله و بابابزرگ کرد.خسته

طفلک دلش پیشم بود ولی به هر حال باید میرفت.میدونی که خاله اونجا خیلی تنهاست ولی ما اینجا خاله بزرگه همیشه در صحنه و خاله ندا رو داریم.محبت

انصافا فکر نمیکردم اینقدر شدید دلتنگ مامان جون بشم اما تا سه چهار روز گوشه کنار اشکم در میومد.گریه

راستی...

 

 

یکشنبه با بابا و خاله ها رفتیم نذرمو ادا کردم و بعدش هم رفتیم خیابون عبدالرزاق برای دیدن سیسمونی.

البته بیشتر جنبه آموزش خرید به بابایی رو داشت درسخوانخندونک آخه بابایی میخواد بره قشم انشالله برای خرید.

خلاصه اونجا دو سری لباس چند تیکه گوگولی سایز 0 و 1 هم برای شما خریدیم.دست بابا بزرگ درد نکنه.محبت

اینقدر فنچ و فسقلین که خدا میدونه.فرشته

تو راه از بس نگاهشون کردم و قربون صدقه رفتم همه سرسام گرفتن. خندونک

خاله برد خونه بابابزرگ بزاره کنار بقیه سیسمونیها وگرنه عکس میگرفتم.البته بهتر که پیش من نباشه وگرنه از بس روزی صد بار از تو جعبه درشون میارم ، تا شما بدنیا بیای کهنشون میکنم.زبان

دیشب هم بلاخره بابایی کمد فلزی برای انباری خرید تا وسایلش رو کم کم از اتاق شما انتقال بده.خسته  طفلک باباییه خانه بدوش .خنده

فعلا باید برم . خیلی دوستت دارم .بوس

پسندها (3)

نظرات (2)

مامان مبینا
22 آبان 93 14:09
ایشاله نی نی سالم وسر وقت بیاد بغلت دوست عزیز
عاطفه و بهزاد
8 آذر 93 11:33
سلام من 6 هفته است باردارم وبلاگتونو ديدم واقعا عالي بود خوشبختم از آسناييتون با اجازه لينك ميكنم