فندق کوچولوی مامان و بابا خوش اومدی.

دخمل طلا با پسمل بلا ؟

سلام سلام. بلاخره جنسیتت هم مشخص شد... دخترررررررررررررررر؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ یااااااااااااااااااااااا پسررررررررررررررررررررر ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ با بابایی رفتیم سونو سه بعدی و  .... بعلههههههه پسری عشق مامان .....شاهزاده کوچولوی من. قربونت بشم . پسر عسلم.جیگر من. خیلی دوستت دارم و الان شدید تو فکر انتخاب اسمیم. الهی خوشبخت و خوشحال باشی مامان. وقتی موقع سونو صورت و دستهای کوچولوت رو دیدیم ناخودآگاه اشک چشمهام سرازیر شد برای دیدن ابن معجزه بزرگ خدا. و همون وقت از خدا خواستم به همه منتظرا نی نیهای سالم بده. شما هم سالم و سلامت بیای بغلم... الهی آمین   ...
6 آبان 1393

یه دنیا خبر

سلام نفس طلای مامان. ببخشید بابت این همه تاخیر. این ماه حسابی سر مامانی شلوغ بود. اول بگم نی نی طلای من جنسیتش مشخص شد. تو پست بعدی میگم. چهارشنبه 16 مهر مامان جون برامون ویارونه آورد. خیلییییییییییییی زحمت کشیده بود .  خاله ها هم از صبح رفته بودن کمک. چهارشنبه بعدش هم 23 مهر خاله جون بزرگه مهمونی ویارونه بهمون داد ...همه چیز عالی بود خصوصا سوپ خیلی خوشمزه اش. دیروز هم 5 آبان خونه دخترخاله ام نسرین جون دعوت شدیم و امروز هم دخترخاله ام رامش جون دعوتمون کرد آش ویارونه.. خلاصه که همه خیلیییییی لطف داشتن و خیلی خوش گذشته بهمون. پنجشنبه 1 آبان هم جشن نامزدیه پسرعموم بود که خیلییییی خوش گذشت. الهی قربونت برم از لحظه ای...
6 آبان 1393

یه نی نی بازیگوش

سلام. این مطلب خیلییییی برام مهم و جالب و خوردنی بود و میخواستم یه پست جدا بهش اختصاص بدم. الهی قربونت بشم بازیگوش من.. هفته پیش که نوبت دکتر داشتم برای نشون دادن جواب آزمایش غربالگری ، که شکر خدا همه چیز خوب بود ، موقع شنیدن صدای قلب کوچولوت یهو صدا قطع شد ، خانم پرستار حسابی خندید و گفت نی نی تکون خورد رفت یه جای دیگه.. .دوباره گشت و پیدات کرد و من قشنگترین صدای دنیا رو باز شنیدم. به خانم پرستار گفتم نی نیم شیطونه ؟ خندید و گفت حسابیییییییی... توی اون لحظه اینقدر حس خوبی داشتم که از خدا خواستم دامن همه منتظرا رو هر چه زودتر سبز کنه و به همه نی نی های سالم بده . آمین  خلاصه برای بابایی تعریف کردم و کلی خوشحال و ذو...
1 مهر 1393

آخرین روزهای تابستون 93

سلام نفس مامان. این دوهفته آخر شهریور حسابی سرمون شلوغ بود ، مهمونی و عزوسی و خلاصه حسابی خوش گذشت. چهارشنبه دوهفته پیش دوست مامان جون{مامان خودم} ،فخری خانوم، آش ویارونه مهمونمون کرد که حسابی گفتیم و خندیدیم و بی نهایت خوش گذشت. راستی دختر کوچیکه فخری خانم هم یه نی نی تو راه داره که فکر کنم  فقط یکی دوهفته از شما بزرگتر باشه. راستی جواب آزمایش غربالگری رو هم به دکتر نشون دادم و همه چیز خوب بود. شنبه هفته پیش هم عروسی دعوت بودیم خوش گذشت. یکشنبه هم حنابندون مهسا جون بود که خیلیییییییییییییییییییییی خوش گذشت و چهارشنبه هم عروسی که عالی بود.  جمعه و شنبه و دیشب هم پارک و تفریح. اما... اما از یکشنبه بگم که مام...
1 مهر 1393

یه دنیا مهربونی با یه بابای بیست...

سلام گل همیشه بهارم. سلام نبض زندگیه من و بابا... قربونت بشم که داری بزرگ میشی و من از الان با فشاری که روی معده امه اینو حس میکنم. یک هفته ای خوب بودم ولی چند روزه دوباره ...   این روزا ساعت ویارهام عوض شده و صبح ها احساس تهوع شدید دارم. ولی نگران نباش با وجود بابایی مهربون واقعا همه چی قابل تحمل میشه. بابا خیلی نگرانه اوضاع تغذیه مامانه {من}    و مدام در حال آزمون و خطا   روی من که ببینه چه خوراکی رو بهتر میتونم تحمل کنم. انشالله تا چند وقت دیگه بهتر میشم و از این ویار خلاص. دیروز پنج شنبه 13/6/93 آزمایش غربالگری کواد مارکر رو انچام دادم و انشالله یکشنبه عصر جوابش آماده است و بعدش دکتر و دوباره شنی...
14 شهريور 1393

بلاخره دیدمت و ...

سلام. اول از همه از خواننده های عزیز وبلاگ تشکر میکنم و امیدوارم عذرخواهیمو بپذیرید از اینکه دیر به دیر پیامهای پر از مهرتون رو میخونم. ویارهای گاه و بیگاه هنوز دست از سرم بر نداشتن.   گل مامان ، میوه بهشتیه من بلاخره هم دیدمت و هم صدای قلب کوچولوتو شنیدم. دوشنبه 20/5/93 نوبت سونوی ان تی داشتم و شما گلم رو هم دیدم. قربونت برم فندق کوچولو. از اون روز همش برگه سونو دستمه و نگات میکنم و قربون صدقه ات میرم. فکر کنم بینیت به خودم رفته...کلی به بابا پز دادم... بعد از ظهر هم که رفتیم دکتر و من اونجا صدای قشنگ قلبت رو شنیدم . به خانم ماما گفتم اولین باره و ایشون هم زمان بیشتری گذاشت و منم سر کیف از شنیدن. خانوم دکت...
22 مرداد 1393

وقتی بابا فهمید...

سلام نفس مامان... میوه ی بهشتیه من... خدا رو شکر که هستی ... خدا رو هزار بار شکر. واما اگر دیر به دیر میام همش بخاطر شما وروجکه مامانه... حالم خوب نیست و بعد از ظهرا ساعت 5 به بعد داغونم ... ولی اشکال نداره قربونت بشم.موش موشیه من. خوب حالا بریم سراغ خاطره... ظهر بابا اومد خونه خاله دنبالم و اومدیم خونه. تا بابا تو پارکینگ مشغول بود اومدم خونه و روی یه برگه نوشتم : "سلام بابایی من الان یه کنجدم تو دل مامانی . خیلی دوستت دارم. " و چسبوندم رو آینه دستشویی. بابایی اومد و رفت تو اتاق ... ربع ساعتی شد منتظر بودم . اومد گفت حاضری بریم؟ آخه من نوبت دکتر داشتم . گفتم نمیخوای بری دستشویی؟ گفت :نههههههه... ...
23 تير 1393

خوش اومدی

سلام عسلم... به زندگیه دو نفره من و بابا خوش اومدی قربونت بشم...   امروز چهارمین روزیه که از اومدنت با خبر شدم. بعد از ازدواج با بابایی این بهترین خبر زندگیمونه...   به خودم قول داده بودم وقتی اومدی تو دلم برات یه وبلاگ درست کنم و همه خاطرات با تو بودنمون رو اینجا ثبت کنم.   اسم وبلاگت هم بابا انتخاب کرده، یه کوچولوی شجاع و بی باک... ...
30 خرداد 1393